2 روزگیه سوین جون
مامان جونی امروز از صبح زود تو بیمارستان کمکم کردن که راه برم من 2 روزه چیزی نخوردم و خیلی گرسنه ام امروز بهترین صبحانه ای بود که تو عمرم خوردم بعد از این همه گرسنگی. از تخت که پایین اومدم خیلی حالم بد نبود خدا رو شکر خانم دکتر ساعت 9 صبح اومد و مرخصمون کرد. ساعت 12 بابا همه کارها رو انجام داد و ما مرخص شدیم و اومدیم خونه بابایی و خاله ها منتظر ما بودن و خیلی خوشحال شدن بعد از ناهار هم مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمو مهدی اومدن دیدن ما .بعد هم بابا رفت یه گوسفند خوشگل سفید برات خرید و قربونی کردیم ایشالله همیشه سالم و سلامت باشیم شب هم مامان بزرگ پیشمون موند. امشب اولین شبی هست که عزیز دلم تو خونمون هستیم با هم سه تایی مامانی هم شبها پیشم...
نویسنده :
مامی
14:37